به گزارش گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»-یادداشت دانشجویی*؛ به نظر ماکیاولی، سیاست قلمروی بود که در آنجا بشر برای پیشبرد اهدافش، به «فن بیان» نیاز بیشتری داشت تا «استدلالهای ثابت دینی». تروندبرگ اریکسننیکولو ماکیاولی ایتالیایی، تأثیری انکارناپذیر در عالم سیاست دارد و حتی میتوان گفت که اروپا و امریکا و توابعشان از روش او در سیاستورزی برکنار نیستند. گرچه این مسئله به کرّات توسط صاحبنظران بررسی و اظهار شده است اما ذکر چند مورد از تاثیرات وی، میتواند در فهم این مطلب یاریگر باشد:
در امریکا افکار ماکیاول بنحو کاملا سیاسی خصوصا هنگام روبروئی با مخالفین، قابل تشخیص است. بنجامین فرانکلین، طوماس جفرسون (سومین رئیس جمهور ایالات متحده) جیمس مادیسون (چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده) از وصایای او بهره بردهاند. جرج واشنگتن (رئیس جمهور اول ایالات متحده) هم از ماکیاول بهره برده و بیش از همه جان آدامز (رئیس جمهور دوم) به ماکیاول توجه داشته، علی الخصوص که گاهی به نظر میرسد افکار ماکیاول را تفسیر کرده. مثلا در نوشتهای تحت عنوان «دفاعیهای از قانونمندی حکومت ممالک متحده»، تا حدودی افکار ماکیاول را با گفتههای منتسکیو تطبیق دادهاست. بعقیدهی او ماکیاول احیاگر عقل تجربی در سیاست بوده است که بسیار موثر نیز افتاده است.
بهرحال ماکیاولی بعد از ارسطو، بنیانگذار علم سیاست بمعنای اخص کلمه است. تأثیر او صرفا تأثیری «علمی» نبود بلکه آثار جدی و چشمگیری در سیاستورزیها و حتی حوزههای غیر سیاسی داشت. بطوریکه حتی در مدیریت صنایع و شرکتها نیز از آراء وی سود میجویند. البته بسیاری از آراء او در حفظ شهریار و حکومت فرد بر جامعه، دیگر کاربرد علنی و آشکار ندارد، چرا که علیالظاهر حکومتهای غربی برمبنای وراثت و مواجههی نظامی دست به دست نمیشوند، ولی هرگاه «فرد» در یک حزب یا دولت یا حتی کارخانهای قرار گیرد میتواند با مدلسازی توصیههای وی، به رفتاری سیاسی بر مبنای «قدرت» بپردازد. البته توصیههای او چنانکه خواهیم دید همچنان در تمام دموکراسیهای غربی حاکمند و ایبسا که مبنای دموکراسی جدید نیز در آثار ماکیاولی و عباراتش در باب «جمهوری» قابل پیگیری باشند.
اما بیرون از سیاست مُدُن، و در عرصهی اقتصاد نیز میتوان آرای وی را بکار بست. آنتونی جی، کارمند سابق بیبیسی و مشاور شرکتهای صنعتی بزرگ مینویسد:» کار وی [ماکیاولی] سرشار از توصیههای مهم و اظهارات دقیق در مورد مدیریت کلان برای بزرگترین شرکتهای [سهامی] خاص و عام در سراسر دنیاست.
توصیههای ماکیاولی برای هر «جمع» و هر «فعالیت مشترک» قابل تعمیم و اجراست، فیالمثل افراد یک شرکت و حتی دشمنان آنرا میتوان به ساختار یک حکومت و معاندانش تشبیه نمود: یک شرکت مانند یک ایالت متشکل از پادشاه، نجیبزادگان، درباریان، سفیران، وفاداران، مخالفان و همچنین متحدان و دشمنان است .
اما شهرت ماکیاولی بخاطر چیست؟ مشخصاً بدلیل» نگرش بیطرفانهاش درباره اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن ابزارهایی که حکمران برای پیگیری هدف سیاسی خود که «حفظ یا توسعهی قدرت» است، بکار میگیرد. البته او نسبت به اخلاق «بیطرف» نیست بلکه اساسا اخلاق یا دیانت برای وی محلی از اعراب ندارد و فاقد اهمیت است. او به زیربنای اعتقادی امور توجه ندارد و معمولا این امور را بیشتر وسیلهای در دست حکومتها تلقی میکند. برخی نیز با تفصیل بیشتری به «سعادت» در نظر وی اشاره کرده و نوشتهاند: ماکیاولی قائل بوجود قانون الهی نیست و سعادت را امری دنیوی میداند.
ماکیاولی را بیشتر بعنوان واضع «ماکیاولیسم» یا نظریهی «هدف وسیله را توجیه میکند» میشناسند. به گفتهی کاپلستون» شهرت او به سبب توصیهی غیراخلاقیاش به شهریار یعنی به سبب «ماکیاولگرایی» اوست « و اصلا هر نوع تلخیص و اکتفاء به مفردات گفتههای او، معنای موضع فکری او را بهصورتی در میآورد که امروزه بیشتر تحت اصطلاح «ماکیاولیسم» شناخته میشود . اما نظر اصلی او الزاما فقط این نیست که هدف وسایل را توجیه میکند بلکه او عمیقا اذعان کرده که بطور طبیعی «حق» بر اساس «قدرت» تعیین میگردد.
پس از نظر او و اتباعش، هدف «حفظ و بسط قدرت» است و شهریار، ملزم به رعایت «اخلاق» یا «دین» نیست چرا که از نظر ماکیاولی، سیاست، خود امری مستقل است و ربطی به دین یا اخلاق ندارد. البته کار به همینجا اختتام نمیپذیرد. نه تنها سیاست مستقل از دین و اخلاق است، بلکه» نیرنگ بازی و فریب در بازیهای قدرت، اصلی ناگزیر و ضروریست . و باز نه تنها ضروریست که حتی بر مبنای اخلاق یا دین عمل کردن «زیانبخش» است [۱۳]. این مسئله در ادامهی مطلب، بصورت مبسوط و مفصل خواهد آمد.
برخی صاحبنظران نوشتهاند که [ماکیاولی] نه تنها نمایندهی وجدان زمان خویش بود بلکه علاوه بر آن گشایندهی دریچهای بود به آیندهی غرب تا... [سخنان] او در چهرهی سیاستمداران و اندیشوران و اقتصاددانان تحقق عینی و خارجی پیدا کند [۱۴]. اما برخی نیز بر آن رفتهاند که در زمانهی وی، آنچه او گفتهاست بدین آشکارگی در اعمال والیان و شهریاران جلوهگر نبوده بلکه درواقع این ماکیاولی بوده که مقام آموزگاری یافته و این سیاق را توجیه و تئوریزه و تبلیغ کردهاست:» با تردید میتوان این مطلب را بیان داشت که آن اصول کشورداری که او بیان داشته غالبا و حتی متأسفانه آن اصولی نبودهاند که عملا در اذهان حاکمان و دولتمردان جریان داشته است «[۱۵] بهرحال چه ماکیاولی مظهر روح زمانهاش باشد و چه دریچهای به آیندهی غرب، همگان در این نکته اتفاق نظر دارند که او در کتابِ شهریار،» دستورنامهای سیاسی نهتنها برای روزگار خود که برای همهی روزگاران بعد از خود نگاشت. کتاب او را میتوان دستورنامهی قدرت دانست. دستورنامهای که متن مقدس سیاستورزی و علمِ سیاستِ غرب در روزگار پس از او، و علیالخصوص زمان ماست. از این رو او آموزگار بزرگ زمانهی ماست.
واقعبینی در برابر آرمانگرایی، جدایی دین از سیاست
فرانسیس بیکن مینویسد: ما به ماکیاولی و نویسندگانی از قبیل او مدیون هستیم؛ برای آنکه به روشنی و صراحت، طبیعت بشر را چنانکه هست نشان دادهاند، نه چنانکه باید باشد؛ زیرا اگر کسی ماهیت شرّ را نداند، نمیتواند عقل و حزم مار را با بیگناهی و صفای کبوتر در خود جمع کند؛ همچنان که با جهل به ماهیت شر، فضیلت در معرض خطر و دور از مصونیت خواهد بود. ایتالیاییها مثل نامطبوعی دارند: چه خوب است آنکه به هیچکس خوبی نکند.
از نظر بیکن، دین ما به ماکیاولی و امثال و اشباه وی بدلیل آن است که «طبیعت و ذات» بشر را به ما نمایاندهاند؛ ذات و طبیعتی که نه تنها خیر نیست، بلکه «شر» است! ماکیاولی خود این «بشر» را چنین توصیف میکند:
» بطور کلی مسلم شدهاست که بشر ناسپاس، رنگ به رنگ و بیوفاست، برای خودداری از خطر بسیار چیرهدست و برای کسب سود خود، آزمند است؛ مادامی که از شما بهره میبرد و شما به او سودی میرسانید نسبت به شما وفادار است . البته مسلم است که ماکیاولی در باب طبیعت و ذات بشر، حکم مطلق ندادهاست وگرنه شهریار را از عمل اخلاقی و دینی برحذر نمیداشت؛ بلکه او بر آن است که ابناء بشر، «عموماً» چنین هستند و در وضع موجود» هر فردی که بخواهد با سنجهی درستِ نیکی به کاری دست بزند [...] میباید در میان آدمهایی که تعدادشان بسیار زیاد و در عمل، بد هستند، مضمحل شود «. ماکیاولی البته برآن است که داشتن تمام صفات حسنه و بکار بستن آنها، فوقِ طاقت بشر است:
» اگر یکی از شهریاران دارای تمام این صفات حسنه باشد، بیتردید چنین کسی قابل تمجید و ستایش همهی افراد بشر است، البته داشتن این صفات نیک و مراقبت در اینکه هریک از آن صفات در هنگام خود بکار گرفته شود، یقینا خارج از طبیعت بشر است.
شهریار جانب واقعگرایی را میگیرد و میانهای با آرمانخواهی سیاسی ندارد. واقعگرایی یعنی آنکه ذات و صفات مردم را چنانکه هستند در نظر آورد و برای حفظ قدرت خود اقدام نماید. واقعبینی یعنی آنکه شهریار با چیزی که در عمل واقع میشود سر و کار دارد نه با چیزی که میبایست از نظر اخلاقی واقع شود . در مقابل آرمانگرایی اشاره دارد به آنکه مردم و شهریار چگونه باید باشند و این توصیهها قطعا به دیانت و اخلاق مربوط خواهند بود.
پس امر حکومت و سیاست یک منازعه میان مردم و حاکمان است. نه تنها میان مردم و حاکم، بلکه در طبقهی حاکم نیز جنگی در جریان است. پس لازمهی حکومت بر چنین «بشر» ی و در چنین نزاعی، جز فریبکاری و بیقیدی نیست؛ چه قید مذهب، چه هر قید دیگر. البته این ماجرا را نباید اعلام عمومی کرد بلکه:
ضرورتی ندارد که شهریار همه صفات خوب مثل ایمان و صداقت را داشته باشد اما بسیار ضروری است که به نظر همه برسد همهی این صفات را داراست. عمل به این صفات، زیانآور میشود اما تصور آنکه شهریار دارای این صفات نیکوست، سودمند است. شهریار باید چنان باشد که بتواند به اقتضای رویدادها برخلاف آنها هم عمل کند.
و البته عامهی مردم علیرغم گرگخویی، ساده و تأثیرپذیر نیز هستند و براحتی میتوان ایشان را فریفت:
مردم آنقدر ساده هستند و آنقدر وابسته به احتیاجات آنی خود میباشند که هرگاه کسی بخواهد آنها را فریب دهد به آسانی موفق میشود .
نتیجتاً شهریار باید بگونهای رفتار کند که» هرکس او را میبیند و به حرفهای او گوش میدهد [...] چنین تصور کند که این شهریار مجسمهی رحم درستعهدی و شهامت، مهربانی و دینداری است و هیچ صفتی بهتر از صفت دینداری نیست که شهریار بدان شهره باشد «[۲۴]، چرا که اقتضای واقعبینی آن است که شهریار باید بین اقتدار و اخلاق حسنه یکی را برگزیند و دیگری را تظاهر کند . البته باید دانست که صرف تظاهر کافی نیست بلکه این صفات را باید طوری ظاهر نمود که شهریار بدانها شهره شوند وگرنه ایبسا که مضرّ باشند !
او حاکمی را مثال میآورد که در ریاکاری بسی توفیقات داشته و در وعده دادن، بسیار بیپروا و موفق بودهاست:» هیچ فکر و خیال دیگری جز فریب دادن مردم نداشت و همواره نیز اسباب آن را فراهم میساخت. هیچکس نیز باندازهی او جایگاه و رفتار موثری در وعده و قول دادن نداشت، مخصوصا هنگامی که میخواست مردم باور کنند که آنچه او میگوید عین حقیقت است و ایشان را وادار به پذیرش نماید، وعدههای خود را موقّرانه تحویل میداد. با اینحال به انجام تعهدات خود توجه کمتری داشت و چون طبیعت بشر را خوب فهمیده بود، همواره در ریاکاری خود توفیق داشت .
و آنجا که فریبکاری فایده نبخشد، بر اوست که رفتاری بیملاحظه و خشن داشته باشد و از ستمگر بودن در انظار، نهراسد:
یک شهریار عاقل نباید از کلمهی ستم که به او نسبت میدهند ملاحظه و پروا داشته باشد، بویژه وقتی که با آن میتواند ملت خود را متحد و مطیع و باوفا نگه دارد.
و اما در باب طبقهی حاکم و زیردستان نیز بر آن است که ایشان را نیز بایست فریفت و از فردیناند پادشاه اسپانیای معاصر خود مثال میآورد: فردیناند افکار نجیبزادگان و بزرگان را چنان با مسائل خارجی مشغول داشته که فرصت اطلاع یافتن از تغییرات کشور را نداشتند. وی افکار مردم را همواره در انتظار اعمال شگفت انگیز خود نگه میداشت و چنان سریع عمل میکرد که کسی به فکر مخالفت هم نمیافتاد .
شهریار با همقطاران و طبقهی حاکم،» دوستی و دشمنی را بیمهابا باید آشکار کند « و البته» تنها عدهی قلیلی خُرده میگیرند در صورتی که اکثریت ساکت و آرام و بیکلام میمانند و چندان وقعی به ایشان نشاید گذاشت.
اما حتی در باب نزدیکان و مشاوران نیز شهریار باید جانب حزم و احتیاط را نگهدارد. انتقاد از شهریار نباید که صریح و آشکار باشد.» اگر بنا باشد هرکس حقیقت امر را آزادانه در حضور شهریار به زبان آورد، آنگاه از احترامات لازمهی شهریاری کاسته میشود . گرچه لازم است که همواره شور کند ولی در هنگام و زمان معین، آن هم وقتی که خود شهریار تمایل دارد نه وقتی دیگران میخواهند. و همچنین کسی نباید جرأت کند و پیش از اینکه پرسشی از او شده باشد، در موضوعات اظهار نظر نماید و این جدای از آن است که «همه کس» حق اظهار و ابراز نظر ندارند، بلکه» این حق ابداً به افراد عادی که فاقد هوش و درایت خاص باشند نباید داده شود.
آنطور که آمد، شهریار در مورد دیگران باید که واقعبین باشد، اما غیر از آن بایست در قبال خود نیز واقعبینی پیشه سازد! پیشتر گفتیم که لازمهی حکومت بر مردمانی با چنان طبع فاسد، شهریاری فریبکار است اما ماکیاولی بعلاوه بر آن است که شهریار نمیتواند به گونهای دیگر باشد و بنحوی دیگر نمیتواند رفتار کند:
هرکس میداند که چه نیکوست که پادشاه در گفتار پایبند قول و در عمل درستکردار باشد و اگر جز این باشد حیلهگر و مکار است، با وجود اگر بر آنچه که در عصر خودمان پیش آمده دقت کنیم، دیده میشود شهریارانی که برای حرفهای خود کمتر کسب اعتبار کردهاند ولی از سوی دیگر فهمیدهاند چگونه با زیرکی و تزویر بر دیگران پیروز شوند. چنین شهریاران کارهای بزرگی را به انجام رسانده و در انتهای عمل هم بهتر از دیگران که به درست قولی و خوشعهدی تکیه داشتهاند، موفقیت کسب کردهاند. ناچار باید پذیرفت که روش عمل بیش از دو راه نیست، یکی رفتار بر اساس قوانین، دیگری بکارگیری زور. روش اولی مختص انسان است و روش دوم از آن حیوان، اما چون اولی تقریبا ناکارآمد است پس بهناچار از روی نیاز باید به روش دومی توسل جست «[۳۵].» شهریار باید اوصاف شیر و روباه را توأم داشته باشد. شیر مظهر قدرت و سَبُعیت و روباه مظهر مکر و حیلهگریست و همین از مشخصات اصلی شهریار است. او اگر قولی داده و پس از اتمام سبب قول، انجام آن به ضرر او تمام میشود، میتواند از قول خود انصراف پیدا کند؛ دیگر اینکه او البته همیشه باید به صفات حسنه از جمله رحمت، وفاداری و انسانیت، صداقت و ایمان تظاهر کند بدون اینکه هیچیک از این صفات را واقعا دارا باشد. شهریار میتواند در ظاهر حتیالمقدور از عمل صالح دور نشود ولی در عین حال –در مواردی که نیاز باشد- میتواند اقدام به اعمال شرّ کند.
وی یادآور میشود که» اگر کسی در حیات سیاسی خود وفق عالیترین اصول اخلاقی زندگی کند، احتمالا به نابودی کشیده میشود. فریبکاری و پیمانشکنی برای شهریار یک «باید» است و همواره برای آن دلایلی هم میتوان جست:
یک شهریار باهوش نه میتواند و نه باید پایبند قول خود باشد و اگر باشد بیتردید برایش زیانبخش است و عللی هم که باعث دادن این وعده بوده از بین رفته است، هرگاه تمام مردم خوب بودند دادن این پند درست نبود لیکن از آنجا که بیشتر مردم عاری از شرافتند و به وعدهی خود نسبت به شهریار پایبندی ندارند، در عوض شهریار هم نباید بر سر قول خود نسبت به آنها ایستادگی کند و کدام شهریار است که برای پیمانشکنی، دلایل پسندیده در آستین ندارد؟ چه عهدنامهها و قراردادهای مهم با تشریفات ویژه بسته شده ولی عمل نشده بجای مانده و بواسطهی عهدشکنیهای حاکمان همه باطل شدهاست و هر شهریاری که نقش روباه را بازی کرده، موفقیت او بیشتر بودهاست .
خلاصه آنکه» ماکیاولی سیاست را عرصهای میدانست که از دخالت خدا میبایستی مصون بماند. او خواهان جدایی دولت از دین شد، [دولتی که] در سراسر قرون وسطی در انحصار الهیات بود. در قرون وسطی امور سیاسی همگام با اصول کلیسا ذیل رهبری ماوراء الطبیعه انگاران اداره میشد. به نظر ماکیاولی، سیاست قلمروی بود که در آنجا بشر برای پیشبرد اهدافش به «فن بیان» نیاز بیشتری داشت تا «استدلالهای ثابت دینی» «[۴۰].» شهریار مورد نظر او، دخالت هیچ مقام کلیسایی را در قلمرو خود نمیپذیرد. او حتی واتیکان را خارجی تلقی میکند. به عقیدهی او دین، بیشتر در مورد افراد فقیر کاربرد دارد و آنها بدون آن تحت فرمان قرار نمیگیرند. با این همه شهریار باید تابع مناسک رسمی و مملکتی باشد. از اینرو وی بعنوان کسی که به سیاست استقلال بخشیده و آن را برمبنای قدرت استوار ساخته شناخته شدهاست، چنانکه نوشتهاند: او به عنوان مولفی شناخته میشد که توانسته است نظام سیاست جدید را بنحو روشن و متمایز بیان کند .
روش ماکیاولی در علم سیاست
راجع به روش تئوری و تربیت فکری برای شهریار لازم است تواریخ را مطالعه کند و در آنها هرچه از اعمال مردمان بزرگ به نظرش میرسد یادداشت نماید و خوب بداند این افراد در هنگام جنگ چگونه عمل کردهاند و اسباب و وسایل پیروزیها و علل شکست ایشان چه بوده، آنها را به دقت امتحان کند و بالاتر از تمام اینها کار دیگری نیز هست که دیگر بزرگان ادوار گذشته بدان عمل کردهاند و آن این است که یک نفر از مردمان بزرگ تاریخی را برای نمونهای که خود از او تقلید کند برگزیده، تمام اعمال و فتوحات دورهی حیات این شخص بزرگ را همواره مد نظر داشته باشد و آنها را سرمشق عملیات خود قرار دهد .
» در افعال همهی انسانها و مخصوصا شهریار، نتایج است که مورد نظر قرار میگیرد و بر اساس نتایج است که مردم حکم و داوری میکنند. اگر شهریار در اثبات و حفظ اقتدار خود موفق باشد، ابزارهایی که به کار میگیرد همواره شرافتمندانه انگاشته خواهند شد و. همه آنها را خواهند پذیرفت «[۴۴]. ماکیاول صرفا از یک روش کاربردی در سیاست طرفداری میکند که نوعی گرایش به «اصالت موفقیت عملی» است. باید فعل سیاسی را با جریانات غیرضروری روزمره مطابقت داد و سیر آنها را در جهت خواست خود هدایت کرد. بعبارت دیگر» ماکیاولی در اثرش به ماهیت قدرت مینگرد و نوع کاربرد آن و ابزار دستیابی و نگاهداشت آن را آموزش میدهد و به همین دلیل وی از پیشروان اندیشه عملی و واقعگرای مدرن محسوب میشود.
او از روش استقراء تاریخی استفاده میکرد. [وی] با بررسی تطبیقی زنجیرههای علی-معلولی در تاریخ باستان و متأخّر و با توجه کافی به موارد منفی، در صدد تاسیس برخی احکام عمومی برآمد. برای رسیدن به هدف معینی، تاریخ نشان میدهد که آیا راه عملی معینی به کسب آن هدف رهنمون خواهد شد یا نه .
در واقع ماکیاول در اعمال انسان، خاصه در رفتار شهریاران، میزان ارزش را همان غایت و نتیجه میداند و از رهگذر آن، رفتار موفق را بنحوی توجیه میکند. شهریار در درجهی اول باید به فکر حفظ دولت باشد و اگر این نتیجه حاصل آید، وسایل تدبیری که او اتخاذ کرده همیشه خوب و شرافتمندانه به نظر خواهند رسید و مقبول واقع خواهند شد.
بنیاد اینهمه تدابیر بر باد است
پس از این همه نقل اقوال پیرامون ذات بشر و بایستههای شهریاری، در فصل یکی مانده به آخر کتاب شهریار، ماکیاولی «بخت و اقبال» را برابر «تدابیر» خود میبیند و میگوید ایبسا کسانیکه عملکردهایی مشترک و مدبّرانه داشتهاند ولی بخت با یکی یار بود و پیروز گشت و با دیگری یاری نکرد و برشکست !
آری تدابیر علم سیاست از منظر وی، با بخت و اقبال در جنگ است و از این همه تدابیر نمیتوان انتظار «بُرد» و «حفظ و بسط قدرت» را داشت و نمیتوان بخت و اقبال را در نظر نیاورد! حال میتوان از وی پرسید که آیا این همه سبعیت و مکاری برای هدفی اینچنین متزلزل، آیا ارزشش را دارد؟ اگر نهایت این اقدامات، هیچ و پوچ و باین حد دست نیافتنی و بستهی بخت و اقبال است، آیا نباید راهی دیگر پیمود که پیروزی در آن محتملتر باشد؟ بهرصورت وقتی نهایت کار آدمی مرگ است، چه شکست و چه پیروزی، رنگی دیگر خواهند گرفت و این چیزیست که ماکیاولی و امثال و اقران و اشباهش از درک آن عاجز بودهاند. باید به وعدههایی دل بست که «شدنی» هستند نه آنها که باز بستهی تاسِ کورِ بخت و اقبالند.
محمد علیبیگی مدرس وپژوهشگر فلسفه
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.